چهل روز است که دلتنگیهای غروب را با بودن در کنار مزارش سپری میکنیم
و ناباورانه روزهایمان را به شبهایمان گره زدیم
و شبهایمان را به امید آن که هلال ماهگونش را یک بار دیگر در خواب به نظاره بنشینیم به صبح رساندیم.
طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما، مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهرهاش همیشه در یاد ماست.
باور این همه صبوری مان نبود،
چهل بار چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگی مان
چهلها خواهد گذشت و یاد تو با ما خواهد بود
مادر جان باور نمیکنم باور نمیکنم که صدای روح نوازت را هر روز صبح دیگر نمیشنوم
مادر جان خانه بدون حضورت تو ماتم سرایی شده است که طاقت از همه برده است
هزاران زخم طاقت سوز بر صحرای تن دارم
از این اندوه عالم سوز، دنیایی سخن دارم
دلم را، سینهام را، چهرهام را، غم پوشانده
شقایق اشک میریزد، بدین حالی که من دارم
مادر جان امروز به بهانه 40 روز کوچ ناباورانه ات را در سوگ مینشینیم وحسرت نبودنت را با آه واشک چشم ودل سوخته
فریاد میزنیم که : مادر بی تو بودن خیلی خیلی سخته